۱۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۳۴

چو غنچه در گرهی بند، نقد خود ز تلف
که پیش هر خس و خاری چو گل نداری کف

چه سود آب ز دریا چو ابر بخشیدن
کرم ز آبله دست خویش کن چو صدف

به دست مطرب از اصلاح خاطر من شد
پر از غبار، چو غربال خاک بیزان دف

بهار شد که ز میخانه باده نوشان را
به سوی باغ پرد چون تذرو جام از کف

چه شد اگر طرف غیر را زمانه گرفت
مرا به دعوی عشقت بس است حق به طرف

سلیم ناله ی من تیغ چون برافرازد
سپر کشد به سر خویش آسمان چو کشف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.