هوش مصنوعی: شاعر در این متن از ریا و تظاهر زاهدان انتقاد می‌کند و بیان می‌کند که عشق و صبر حقیقی را در خاک پای صبوری دیده است. او از گرمی و صمیمیت در روابط با دیگران ناامید شده و ترجیح می‌دهد مانند شمع در گرمای عشق بسوزد. همچنین، او از سرمای زهد خشک خسته شده و به دنبال گرمای شراب است.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عرفانی و انتقادی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده باشد. همچنین، اشاره به مفاهیمی مانند شراب و عشق عرفانی نیازمند درک و بلوغ فکری مناسب است.

شمارهٔ ۷۳۹

بس است، این همه زاهد مکن ادای خنک
چو صبح چند به دوش افکنی ردای خنک

ز خاک پای صبوری به عشق آن دیدم
که چشم موسم گرما ز توتیای خنک

زنم ز خون هوس، آب آتش دل را
که دست سوخته را خوش بود حنای خنک

دلم توقع گرمی ندارد از احباب
چو نخل موم که می سازدش هوای خنک

شبی چو شمع درآ گرم از درم، تا چند
کند به گریه ی من صبح، خنده های خنک

شدم فسرده ز سرمای زهد خشک، سلیم
کنم به آتش می گرم، دست و پای خنک
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.