هوش مصنوعی: این شعر از درد عشق و محبت ناکام سخن می‌گوید. شاعر از خواری‌هایی که در راه عشق دیده شکایت دارد و بیان می‌کند که دیگر نمی‌خواهد روی محبت را ببیند. او از دوری معشوق و ناملایمات عشق رنج می‌برد و دلش همچون آهویی رام‌ناشدنی است. شاعر به سوختن در آتش عشق اشاره می‌کند و می‌گوید حتی اگر این سوختن به دوزخ بینجامد، برایش اهمیتی ندارد. در پایان، دلش از انتظار معشوق به خاک می‌نشیند و هیچ اثری از او نمی‌رسد.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه‌ی عمیق و گاه عرفانی است که درک آن به بلوغ فکری و عاطفی نیاز دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند رنج عشق و سوختن در آتش محبت ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین یا نامفهوم باشد.

شمارهٔ ۷۴۹

در محبت بس که خواری دیدم از پهلوی دل
از کسی هرگز نمی خواهم ببینم روی دل

هرکجا گردی بود، افشانده ی دامان ماست
می رسد از هر غباری بر مشامم بوی دل

خوابگاه آهوان شد همچو صحرا دامنش
یک سر مو رام با مجنون نشد آهوی دل

همچو من صاحبدلی امروز در عالم کجاست
ریخته در سینه ام چون غنچه دل بر روی دل

کار آتش سوختن گر باشد، از دوزخ چه غم
کز برای سوختن می میرد این هندوی دل

خاک شد دل از تمنای سر کویش سلیم
هرگز از آنجا نمی آید غباری سوی دل
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.