۱۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۷۰

تکلیف شراب است نمک ریزی داغم
برگردن پیمانه ی می، خون ایاغم

پیغام جنون می شنوم از لب ساغر
بوی عرق فتنه دهد، می به دماغم

همصحبتی من به کسی سود ندارد
پر زهر بود چون دهن مار، ایاغم

رشکی به گل و سرو درین باغ ندارم
ای لاله ی دلسوخته از داغ تو داغم

دست من و آن زلف گره گیر، که دارد
ویرانه ی من روشنی از دود چراغم

یک غنچه سلیم از چمن وصل نچیده ست
خوشدل به همین است که من بلبل باغم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.