۲۱۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۰۱

به افسون محبت دست آتش را به مو بندم
چو غنچه بر گل کاغذ، طلسم رنگ و بو بندم

گرفتم سهل کار عشق را، بر من جهان خندد
که می خواهم ره سیلاب را چون آب جو بندم

سخن ها از زبان من به آن بی باک می گویند
شوم خاموش و بر احباب راه گفتگو بندم

کمر در خدمت بت خود مرا از کار افتاده ست
مگر زنار خود را همچو قمری بر گلو بندم

سلیم امشب ز مستی دل اناالحق می زند دیگر
نشد ممکن که بتوانم دهان این سبو بندم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.