هوش مصنوعی: شاعر در این متن از جنون عاشقی و بی‌قراری خود می‌گوید که باعث شده وطن و انجمن را نشناسد. او از سفرهای طولانی و بازگشت‌های دیرهنگام سخن می‌گوید و بیان می‌کند که حتی ساکنان وطن را نیز نشناخته است. در غیبت معشوق، زیبایی دیگران برایش بی‌معنا شده و شمع و گل را در جمع نشناخته است. عمرش را در صحبت این گروه گذرانده، اما همچنان همنشینان را مانند شمع در انجمن نشناخته است. در جنون خود، خود را عریان دیده و حتی در روز محشر نیز خود را در کفن نشناخته است.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده مانند «عنقا» و «روز محشر» نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.

شمارهٔ ۸۱۵

از جنون عاشقی هرگز وطن نشناختم
تا بیابان بود، ذوق انجمن نشناختم

از سفر از بس چو عنقا بازگشتم دیر شد
هیچ کس را از مقیمان وطن نشناختم

بی تو از بس آب و تاب حسن ایشان رفته است
شمع را در بزم و گل را در چمن نشناختم

عمر صرف صحبت این فرقه گردید و هنوز
همنشینان را چو شمع انجمن نشناختم

بس که عریان دیده بودم در جنون خود را سلیم
روز محشر چون بدیدم در کفن، نشناختم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.