۱۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۱۷

جرعه ای ریز که تا چاره ی خمیازه کنیم
بوسه ای ده که به آن لب نمکی تازه کنیم

بی نمک می شود آن چیز که پرشور شود
فصل گل را ز پی می کشی اندازه کنیم

عقل و دین رفت، به زنجیر چه حاجت دل را
یک ورق قابل آن نیست که شیرازه کنیم

به عدم نیست گذر قاتل ما را، تا چند
همچو منصور وطن بر سر دروازه کنیم؟

قصه ی زلف کهن گشت سلیم، آن بهتر
که ز وصف خط مشکین، سخن تازه کنیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.