۱۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۵۱

نیست در حشر محبت گفتگوی کشتگان
لاله ی این باغ دارد رنگ و بوی کشتگان

نیست در مردن هم از قید تو آزادی، که هست
موج آب تیغ، زنجیر گلوی کشتگان

گر هوس را سر نبریده ست در دل عشق او
چیست خون آلوده آهم همچو موی کشتگان

گر ز دامان تو دست آرزو کوته کنند
چون چراغ کشته نتوان دید روی کشتگان

وقت کشتن کام ازو بستان که آن بدخو سلیم
همچو جان دیگر نمی آید به سوی کشتگان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.