هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از درد فراق و نرسیدن به معشوق میگوید و از غفلت عشق از خود شکایت میکند. او احساس میکند که مانند کودکی با خاک خود بازی میکند و در نهایت عشق را به حسرت دادن جان تشبیه میکند. شاعر همچنین از سوختن برای دیگران و بیفایده بودن این ایثار مینالد و در پایان، خود را مانند غنچهای میداند که سر در کنار خود دارد.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عاشقانه عمیق و احساسات پیچیده است که درک آنها به بلوغ عاطفی و فکری نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیهات ادبی ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
شمارهٔ ۸۶۷
خاطر من نشکفد از وصل یار خویشتن
این چمن رنگی ندارد از بهار خویشتن
عشق از بس غافلم کرده ست از خود، می کنم
همچو طفلان خاکبازی با غبار خویشتن
آخر کار محبت، جان به حسرت دادن است
می تراشد کوهکن سنگ مزار خویشتن
در تمام عمر می سوزم برای دیگران
آتشم، آتش نمی آید به کار خویشتن
سهل باشد گر سوار توسن گردون شوی
جهد کن تا چون صبا گردی سوار خویشتن
هرکسی سر در کنار یار دارد، من سلیم
می نهم چون غنچه شب سر در کنار خویشتن
این چمن رنگی ندارد از بهار خویشتن
عشق از بس غافلم کرده ست از خود، می کنم
همچو طفلان خاکبازی با غبار خویشتن
آخر کار محبت، جان به حسرت دادن است
می تراشد کوهکن سنگ مزار خویشتن
در تمام عمر می سوزم برای دیگران
آتشم، آتش نمی آید به کار خویشتن
سهل باشد گر سوار توسن گردون شوی
جهد کن تا چون صبا گردی سوار خویشتن
هرکسی سر در کنار یار دارد، من سلیم
می نهم چون غنچه شب سر در کنار خویشتن
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.