هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از جرس (زنگ) میخواهد که او را به سفر و پرواز دعوت نکند، چرا که احساس میکند اسیر و بیپرواز است. او از عشق میخواهد رازهایش را با او در میان نگذارد تا غمش بیشتر نشود. همچنین از خضر (نماد هدایت) میخواهد در بیابان جنون او را فریاد نزند. در نهایت اشاره میکند که تنها صحبت با آزادگان میتواند دل را صیقل دهد و از دیگران میخواهد او را مانند آیینهای در مقابل چوب بید قرار ندهند.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن برای سنین پایینتر دشوار است. همچنین برخی از مفاهیم مانند 'بیابان جنون' و 'غمازم مکن' ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال نامفهوم یا سنگین باشد.
شمارهٔ ۸۷۲
ای جرس، سوی سفر هر لحظه آوازم مکن
بی پر و بالم، عبث تکلیف پروازم مکن
چون گره، سررشته ی عمرم به دست بستگی ست
دشمن من گر نه ای، از دوستی بازم مکن
کرد رسوا این می مردآزما منصور را
راز خود با من مگو ای عشق، غمازم مکن
در قفای رهروان فریاد کردن شرط نیست
د بیابان جنون ای خضر آوازم مکن
صیقل دل، صحبت آزادگان باشد سلیم
جز به چوب بید چون آیینه پردازم مکن
بی پر و بالم، عبث تکلیف پروازم مکن
چون گره، سررشته ی عمرم به دست بستگی ست
دشمن من گر نه ای، از دوستی بازم مکن
کرد رسوا این می مردآزما منصور را
راز خود با من مگو ای عشق، غمازم مکن
در قفای رهروان فریاد کردن شرط نیست
د بیابان جنون ای خضر آوازم مکن
صیقل دل، صحبت آزادگان باشد سلیم
جز به چوب بید چون آیینه پردازم مکن
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۷۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.