۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۰۰

چه غم ز حادثه آن را که شد شراب زده
که برق، دست ندارد به کشت آب زده

درین چمن بجز آشفتگی نصیبی نیست
مرا که آب چو گل می کند شراب زده

چه مقصد است ندانم عبث درین وادی
چو گردباد دوم چند اضطراب زده؟

مقام عیش شهان است هر کف خاکی
برین صحیفه به سر چون تو انتخاب زده

نشان پنجه ز رویش نمی رود تا حشر
ازان تپانچه که حسنت بر آفتاب زده

مپرس حال گل و لاله چون به باغ آمد
کزو چو سایه شود سرو آفتاب زده

سلیم از ستم چشم مست او یک دم
ز گریه بس نکند همچو طفل خواب زده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۹۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.