۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱۶

در دلی دایم مرا، در سینه پیدا نیستی
همچو عکس آب در آیینه پیدا نیستی

چند روزی شد که ای غم از دل ما رفته ای
ای حریف و همدم دیرینه پیدا نیستی

کعبه را نازم که مستی را درو تعطیل نیست
در کجایی ای شب آدینه پیدا نیستی

رفته ای در جامه ی دیگر مگر صوفی که باز
در درون خرقه ی پشمینه پیدا نیستی

ای گرامی گوهر از چشمم کجا رفتی چو اشک
جای تو خالی ست در گنجینه پیدا نیستی

حیرتی دارم که هرشب از چه در محفل سلیم
حاضری، اما شب آدینه پیدا نیستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.