۱۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱۷

با کسی کی می کنم در عشقبازی همرهی
من که دایم از دل خود می کنم پهلو تهی

از ضعیفی برنمی آید ز لب فریاد من
ناله هم آخر به عشقت کرد با من کوتهی

شغل عشقم کرد از سامان عالم بی نیاز
بیستون فرهاد را بس مسند شاهنشهی

پا به دامن کش چو کوه و رسم تمکین پیشه کن
همچو دریا چند بتوان جوش زد از بی تهی

می گریزم، رهبری هرجا که می بینم سلیم
خضر این وادی ز بس کرده ست با من بیرهی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.