۲۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹

دل فرهاد درد ناخن اندیشهٔ ما
آب از خون رگ سنگ خورد شیشهٔ ما

بازوی همت ما قوت دیگر دارد
می کند جلوهٔ شیرین شرر تیشهٔ ما

نالهٔ برق شکارش دل خارا بشکافت
جگر شیر بلرزد زنی بیشهٔ ما

مستی ما همه از جلوه دیدار تو بود
می تجلی بود و طور بود شیشهٔ ما

ما و جای دگر از کوی تو رفتن؟ هیهات!‏
به وصال تو که نگذشت در اندیشهٔ ما

آتش دل بشد از گریه فزون تر جویا
سوخت همچون مژه در آب رگ و ریشهٔ ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.