۱۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰

می تپد دل بسکه در هجر گل آن رو مرا
مضطرب شد استخوان چون نبض در پهلو مرا

حسن معنی تا نمود آیینهٔ زانو مرا
شد بلند از هر سو مو نغمهٔ یاهو مرا

گر به قدر غم به فریاد آیم از بیداد عشق
می شکافد چون جرس درد فغان پهلو مرا

مو بموی پیکرم آیینهٔ معنی نماست
تا به دام حیرت آورد آن خم گیسو مرا

آه گرمم بوی گل ریزد به دامان هوا
گرم گلبازیست در دل یاد روی او مرا

می روم جویا به سیر لامکان بیخودی
گردل وحشت گزین من دهد پهلو مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.