۱۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱

سوختم در یاد شمع عارض جانانه ها
بر هوا دارد غبارم شوخی پروانه ها

باده تا افروخت شمع عارضش را می کند
موج می بیتابی پروانه در پیمانه ها

هیچگه بی آه دودی از دل ما برنخاست
باشد از دیوانه ها آبادی ویرانه ها

مهر و مه بیتابی پروانه بر گردش کنند
گر بریزند از غبارم رنگ آتشخانه ها

داغ دل از قصه فرهاد و مجنون تازه شد
ریخت بر زخمم نمکها شور این دیوانه ها

در کف ما اختیار توبه را نگذاشتند
سرنوشت ماست جویا از خط پیمانه ها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.