۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۰

سرت گردم به گلشن جلوه ده آن روی چون گل را
رگ لبریز خون ناله کن منقار بلبل را

مرا سرپنجهٔ حسن است طاقت آزما امشب
که موج بحر بی تابی کند کوه تحمل را

مبادا حالی او گردد و بیگانگی آرد
نگاه شوخش از حد می برد با ما تغافل را

تجرد پیشگان مستغنی اند از دولت دنیا
گهر ریگ تا دریا بود بحر توکل را

ز صرصر پنجه زردار گل بر خاک می افتد
بپیچد باد دستی های ما د ست تمول را

تهی دارند پیران خمیده غور کن یک ره
که جا پیوسته جویا بر سر دریا بود پل را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.