۱۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۳

نه در وصال و نه هجران بود قرار مرا
نه در خزان شکفد دل نه در بهار مرا

لباس دولت دنیاست بر تنم سنگین
نهال پانم و گردیده برگ بار مرا

صدای شیون زنجیر دارد اعضایم
شکسته است زبس بی تو روزگار مرا

چنان به بوی گل عارض تو خرسندم
که بی دماغ کند نکهت بهار مرا

ضیای دیدهٔ اهل بصیرتم جویا
اگرچه از نظر انداخت روزگار مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.