۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۴

بس که بگذارد زشرم آن مه جبین آیینه را
همچو آب از دست ریزد بر زمین آیینه را

پاک طینت قانع است از صاف لذتها به درد
موم باشد خوبتر از انگبین آیینه را

در کف هر کس که باشد صفحهٔ تصویر اوست
گشته از بس عکس رویش دلنشین آیینه را

می نماید عارضش از حلقهٔ زلف سیاه
یا نشانیده است بر انگشترین آیینه را

شهد ناب آمد به جوش از حلقه های جوهرش
عکس لعلت کرده شان انگبین آیینه را

چون مصفا شد دل از اندوه دنیا فارغ ست
ساده است از چین غم لوح جبین آیینه را

جوهرش افتد چو راز از سینهٔ مستان برون
عکس او گر در طپش آرد چنین آیینه را

از سراپایش بسان چشمه میجوشد عرق
کرده جویا بس که عکسش شرمگین آیینه را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.