۱۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۳

نگه بر چهره نتوان کرد آن ترک شرابی را
یکایک چون در آتش افکند کس مرغ آبی را

هلاک گردش چشمی که از هر جنبش مژگان
عمارت می کند در کشور دلها خرابی را

فریب حسن هندی خورده ام دل مرده چون باشم
که هست آب بقا در شیر رنگ ماهتابی را

مرا جویا به بزم وصل او از جوش حیرانی
لب تصویر آموزد فن حاضر جوابی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.