۱۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۲

آتش به جان فکنده رخت آفتاب را
زلف تو کرده خون به جگر مشک ناب را

امروز چیزی از نسپاری به خویشتن
روز جزاکس از تو نخواهد حساب را

دایم ز درد نقص دل من بر آتش است
اینجاست سیخ از رگ خامی کباب را

مستوفی حساب شب و روزت ار شوی
دانی زمان طاعتت اوقاف خواب را

کیفیت بهار چو رند سیاه مست
دامن کشان به جلوه ای آرد سحاب را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.