۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۹

مست و بیخود شوخ من افتاده است
بر زمین همچون چمن افتاده است

هر که در تعریف خود کوشد مدام
بر زبان خویشتن افتاده است

گوهر معنی نمی جویند خلق
ورنه بیرون از سخن افتاده است

از صفای عارضش لغزیده است
دل که در چاه ذقن افتاده است

کرده سامان حیات جاودان
آنکه در فکر سخن افتاده است

دور از آزادی چو مرغ بیضه است
هر که در دام وطن افتاده است

هر کجا شوری ست جویا در جهان
زان لب شکرشکن افتاده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.