۱۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۹

حسن حیرت آفرینش جلوه پیرایی گرفت
تا نقاب از پردهٔ چشم تماشایی گرفت

بسته شد اشکم درون سینه چون در یتیم
بسکه از غربت دلم در کنج تنهایی گرفت

دیده واری توتیا برداشت از راهش نسیم
چشم صد گلزار نرگس نور بینایی گرفت

لب نیالایی به می کز روز شد رسوایی دهر
صبحدم چون جام مهر از چرخ مینایی گرفت

باطن پیرمغان امروز با ساز و شراب
محتسب را بر سر بازار رسوایی گرفت

طبل شهرت از تپیدن های دل جویا زدم
لالهٔ داغ نهانم رنگ رسوایی گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.