۲۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۶

در دیاری که دلم عاشقی آموخته بود
خوی دل آب و هوایش سوخته بود

پرتو شمع برون رفت چو دود از روزن
بسکه از جوش حیا چهره ات افروخته بود

رفت چون موج به سیلاب رگ ابر بهار
زآنچه امشب مژه از بحر دل اندوخته بود

تا دم از عشق زدم رازدرونم گل کرد
گویی از تار نفس زخم دلم دوخته بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.