هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از احساس غربت و دوری از وطن و معشوق سخن میگوید. او هر جایی که میرود را وطن خود میداند، زیرا از خود دور شده است. اشتیاق دیدار معشوق چنان در او شدید است که هر لحظه را مانند نفس کشیدن در شب وصال میداند. درد عشق معشوق او را محروم کرده و دلش مانند غنچهای است که از پای تا سر دهان است. او چنان در غم فرورفته که مانند حبابهای روی پیراهن، از خود تهی شده است.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسبتر است. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیههای پیچیده ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنتر دشوار باشد.
شمارهٔ ۲۹۸
دیار غربتم آنجا بود که انجمن است
به هر کجا که زخود می کنم سفر وطن است
هوای دیدنت از بس گرفته جا به سرم
شب وصال توام هر نگه نفس زدن است
چرا از چاشنی درد او بود محروم
دلم که غنچه صفت پای تا به سر دهن است
چنان تهی ز خود کاو کاو غم شده ام
که پای تا به سرم چون حباب پیرهن است
به هر کجا که زخود می کنم سفر وطن است
هوای دیدنت از بس گرفته جا به سرم
شب وصال توام هر نگه نفس زدن است
چرا از چاشنی درد او بود محروم
دلم که غنچه صفت پای تا به سر دهن است
چنان تهی ز خود کاو کاو غم شده ام
که پای تا به سرم چون حباب پیرهن است
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.