هوش مصنوعی: این شعر از درد و اندوه بیدلی می‌گوید که گلشن زندگی‌اش به داغ و هامون تبدیل شده و امیدش همچون غنچه‌ای پرخون است. شاعر اشاره می‌کند که آزادگی لازمهٔ دیوانگی است و راستان در باطن تفاوتی با هم ندارند. همچنین، او از اشک‌های خونینی می‌گوید که از مژه می‌ریزد، اما از حال دلش خبری ندارد.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه و فلسفی موجود در شعر، همچنین استفاده از استعاره‌های پیچیده و احساسات سنگین، مناسب مخاطبانی است که از درک و تجربهٔ کافی برای تحلیل چنین مضامینی برخوردارند.

شمارهٔ ۲۹۹

بیدلی را که گلشن داغ و چمن هامون است
غنچهٔ گلبن امید دل پرخون است

بید بی سرو خوش آینده نباشد در باغ
آری آزادگیی لازمهٔ مجنون است

راستان را نبود ف رق زهم در باطن
مصرع قد تو با سرو به یک مضمون است

لخت خون از مژه دیدم که بدامان می ریخت
لیک از دل خبرم نیست که حالش چون ا ست
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۴
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.