۲۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۲

پیش اهل دل دهان خنده زخم تن بس است
غنچه را چاک گریبان رخنهٔ دامن بس است

اهل جوهر در لباس لاغری آسوده اند
چون صدف پیراهن تن استخوان من بس است

من ز دیدارت به اندک التفاتی قانعم
دیدهٔ یعقوبی ام را بوی پیراهن بس است

قانع از بوسیدن رویش به یک نظاره ام
چیدن گل برنتابد این چمن دیدن بس است

غنچه چون گل شد برون از عالم دل می رود
‏ غول راه اهل غفلت هرزه خندیدن بس است

پنجه ام دشمن گریبان است جویا از نخست
دشت وسعت مشربیهای مرا دامن بس است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.