۱۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۷

حسن رخسار تو موقوف شراب ناب نیست
تیغ های موج را هیچ احتیاج آب نیست

قدر نعمت از زوالش بیشتر ظاهر شود
عقد دندان تا نریزد گوهر نایاب نیست

تا نبیند زابر گوهربار مژگان ریزشی
مزرع امید ما لب تشنگان سیراب نیست

ارتفاع مهر رخسار تو نتواند گرفت
آنکه بر مژگانش از لخت دل اسطرلاب نیست

فیضها از عالم بالا برند ارباب عشق
رفتن اهل درد را غیر از در دل باب نیست

دیده کی حیران بود تا دل نباشد مضطراب
صورتی آیینه را بی پشتی سیماب نیست

برد یک یک موی مژگان را چو خار و خس زجای
گریه هم در حد ذات خود کم از سیلاب نیست

بی خوش آمد هر که جویا تلخ گوید یار تست
آنکه هرگز دل نمی رنجاند از احباب نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.