۱۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۱

خلوت تن از فروغ جوهر جان روشن است
آری این مهمانسرا از فیض مهمان روشن است

از گداز تن دل ارباب عرفان روشن است
گرنه باور داری از شمع شبستان روشن است

کی نهان مانند در آفاق صاحب گوهران
استخوان پاک همچون صبح تابان روشن است

عشق در آغوش آفت پرورد عشاق را
شمع ما آزادگان از باد دامان روشن است

زاهد از ظلمت سرای جهل بیرون نه قدم
کز چراغ لاله کهسار و بیابان روشن است

آبیار نخل جرأت نیست جز جیحون عشق
زآتش دلها چراغ چشم شیران روشن است

می فشارد پای همت در ره سوز و گداز
شمع سان آن را که جویا دیدهٔ جان روشن است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.