۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵۰

آن را که غباری به رخ از تربت طوس است
در دیده اش اکلیل شهان، تاج خروس است

دنیا که به چشم تو بود زال کهن سال
در دیدهٔ بالغ نظران تازه عروس است

هر غنچه که دیدم بهم آورده لب شوق
بر نقش کف پای تو آمادهٔ بوس است

هر نرگس گلزار بود دیدهٔ عبرت
هر برگ گل باغ، کف دست فسوس است

جز سرزنش از اهل جهان قسمت او نیست
در پرورش دور شکم آن که چوکوس است

چون آینه جویا همه جا روی بیاید
آنرا که بری چهره اش از نقص عبوس است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.