۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶۳

به عاشقان نه از امروز بر سر جنگ است
که کین ما به دلش چون شراره در سنگ است

فتد ز چشم تو بر حلقه های زلف شکست
به سایهٔ خودش این مست بر سر جنگ است

نفاق و تفرقه زیر سر زبان باشد
نوای بزم خموشی همه یک آهنگ است

همیشه جلوهٔ او در لباس بی رنگی است
قبای رنگ به بالای حسن او تنگ است

ز اقربا چه عجب گر پی شکست تواند
که بیشتر خطر آبگینه از سنگ است

کلید موج شرابم بگفتگو آرد
مرا به بزم تو قفل زبان دل تنگ است

شراره ای است که از شوخی و سبک روحی
گه وقار و گرانی به کوه همسنگ است

شمیم لخت دل از آه من جهانگیر است
چو بوی گل که بساط هواش اورنگ است

کسی که ساخته جویا تنش به عریانی
قبای چرخ به اندام همتش تنگ است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.