۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۰

شکوه عشق به پا سقف آسمان دارد
به سرو آه من این قمری آشیان دارد

تنی چو شمع بود در حساب سوختگان
که مهر داغ به طومار استخوان دارد

توان به حسن ادب پاس آشنایی داشت
زحفظ مرتبه این گنج پاسبان دارد

زحلقه حلقهٔ جوهر چو محشر سیماب
شکوه حسن تو آیینه را تپان دارد

زحرف کس نشنیدیم بوی یکرنگی
به رنگ غنچه گر از لخت دل زبان دارد

همیشه قطع کلامم کنی به تیغ زبان
چنین دو نیم سخن را مزن که جا ن دارد

هر آن حریف که چیزی به خویش نسپرده است
فراغت عجبی از نگاهبان دارد

زسوز عشق کسی را که تن به سختی داد
چو نای پوست به تن حکم استخوان دارد

من و شکایت افلاک؟ کافرم جویا!‏
اگر دلم سر سودای این دکان دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.