۱۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۱

چو شوخ چشمی خود را ز روی آینه دید
از آن فرنگ حیا لاله لاله رنگ چید

میان چاه زنخدان او نشان یابد
کسیکه پای دلش در ره هوس لغزید

اسیر زلف و رخ و خال و خط به مدرس عشق
بود چنانکه شناسد کسی سیاه و سفید

به کام مرده دلان ریختی زلال حیات
لبت چو در جسد نای روح نغمه دمید

زتیغ بازی برق نگاه او امروز
ز روی باده کشان شعله شعله رنگ پرید

بسان طائر ذی بال می پرانیدند
اگر چو جویا می داشت پیر خم دومرید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.