۱۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۲

دل از ازل چو غنچه گریبان دریده بود
با چاک پیرهن گل صبحم دمیده بود

می آید از طپیدنش آواز پای او
در موج اضطراب دلم آرمیده بود

بر پای نخل قامت وحشت خوبان نثار کرد
گلهای لخت دل که به دامان دیده بود

تا انتهای وادی وحشت رسیده است
چشمت که از سیاهی مژگان رمیده بود

دور از غبار کوی تو جویا ز جوش درد
چون برگ گل به خون دل طپیده بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.