۱۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۲

شب که از بیداد او دل بیخودی آهنگ بود
بادهٔ لعلی به جامم از شکست رنگ بود

بود خون آلوده دل در بیضه همچون غنچه ام
شیشه ام گرم شکستن در نهاد سنگ بود

موج می بی او نمود چنگل شهباز داشت
دل طپیدن بال پرواز تذرو رنگ بود

بسکه ذوق بی خودی شبهای وصلش تا سحر
از نگاه او که سرجوش می بیرنگ بود

بود رد رفتن زخود فرسنگ ها یک گام شوق
چون به خود می آمدم یک گام صد فرسنگ بود

داشت رقص تازه ای هر قطرهٔ خون در تنم
دوش جویا نالهٔ دل بسکه سیر آهنگ بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.