۱۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۳

جرأت می بین که مور ار بادهٔ بی غش زند
خویش را چون خال رخسار تو بر آتش زند

صد دل بیتاب در خوناب حسرت می طپد
ترک من دست خودآرایی چو بر ترکش زند

چشم بدمستش به قصد بیدلان در هر نگاه
دست از مژگان به تیغ ابروی دلکش زند

شوقی را چون اختیار باده پیمایی دهند
جام گردون را کند خالی اگر یک کش زند

میرود جویا کتان صبر بر باد فنا
بر میان چون دامن ناز آن بت مهوش زند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.