۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۴

به چشمم بی رخت مینا دل افسرده را ماند
قدح از موج صهبا بزم بر هم خورده را ماند

نهانم همچو بوی غنچه در آغوش دلتنگی
فضای شش جهت یک خاطر آزرده را ماند

نبیند زخم تیغ عشق هرگز روی بهبودی
که از هر بخیه دندان بر جگر افشرده را ماند

قدح از جوش موج باده در چشم سیه مستان
بعینه دیدهٔ مژگان بهم آورده را ماند

مرا کاری به زاهد نیست جویا مصرعی گفتم
سویدای دل افسرده خون مرده را ماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.