۱۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۵

گل در چمن از رشک تو آرام ندارد
جز لخت دل خون شده در جام نداد

با غنچهٔ گل شور شکرخند لبت نیست
مژگان ترا دیدهٔ بادام ندارد

لطف تو دهد لذت شیرینی جانم
اما نمک تلخی دشنام ندارد

بی او نخورم باده گرم جان به لب آید
ساقی بنشین این همه ابرام ندارد

در جوش بود دیگ هوس زآتش حرصت
کس همچو تو جویا طمع خام ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.