۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۰

همچو جوهر همه تن دیدهٔ حیران کردند
سخت مستغرقم این آینه رویان کردند

آه چون غنچه به یک جنبش مژگان این قوم
مشت چاک دل ما را به گریبان کردند

غنچه سان بسکه زخوناب جگر لبریزم
خنده را بر لب ما زخم نمایان کردند

گذر قافلهٔ اشک به مژگان افتاد
خار را فرش ره آبله پایان کردند

هیچ کس غنچه ای از باغ وصال تو نچید
همه چون لاله گل داغ به دامان کردند

ز لب آهی که با لخت دل خونبار برخیزد
چه طاوسی است رنگین جلوه کز گلزار برخیزد

ترا گر بر دل بیدرد ناخن می زند گاهی
مرا پهلو درد هر نغمه ای کز تار برخیزد

ز بیدادش دلم چون غنچه گر لبریز خون باشد
نوای شکوه حاشا کز لب اظهار برخیزد

به غیر از نوک مژگانم که لخت دل به بار آرد
کجا از دستهٔ خاری گل بی خار برخیزد

به صد رنگینی آه جگر پاش از دل خونین
نگه از دیده ام در حسرت دیدار برخیزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.