۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶۸

به گردون آفتاب چون گرد دامن افشاند
عبیر نور این فانوس بر پیراهن افشاند

شراب آرزوها مست خواب غفلتم دارد
خوی خجلت مگر مشت گلابی بر من افشاند

گریبان چاک غلطد همچو گل هر غنچه از مستی
اگر ته جرعهٔ خود را به خاک گلشن افشاند

ضعیفم لیک هرگز ناز گردون بر نمی دارم
من آن مورم کز استغفا به خرمن دامن افشاند

نسیم از خاک بر می گیردم گر از هواداری
غبار کوی او یکبار بر فرق من افشاند

حقیقت جوی جویا تا شود کام دلت شیرین
ثمرها چیند آن دستی که نخل ایمن افشاند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.