۱۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷۴

اگر در گریه خودداری کنم چشمم خطر دارد
زضبط اشک ترسم این جراحت آب بردارد

کسی را لاف حیرانی رسد در بزم دیدارش
که چون گوهر به آب خشک دایم دیده تر دارد

نیندیشد زمردن هر که در ذکر خدا باشد
چو بندد رخت هستی از زبان برگ سفر دارد

به رنگ بهله از سر پنجه اش کاری نمی آید
ز بی مغزی رعونت پیشه دستی بر کمر دارد

نگاه او چه خونریز است از بالای مژگانش
چو ماهی با خود این خنجر هزاران نیشتر دارد

زعجز نالهٔ بلبل دلم را درد می گیرد
کسی چون کام بردارد زمعشوقی که زر دارد

چه می بود اینکه چشمش ریخت در پیمانه ام جویا
عجب نبود گرم تا صبح محشر بی خبر دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.