۱۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷۹

سراپا را چو در رخت زمردفام می پیچد
به خود چون تاک سرو از رشک آن اندام می پیچد

حیا دارد لبش را اینقدرها کم سخن با ما
چو برگ غنچه از شرمش زبان در کام می پیچد

چو عکس لعل او در ساغر می آتش اندازد
ز بیتابی به خود گرداب آسا جام می پیچد

شکست امروز خم از سنگ جورش محتسب را بین
که بر بیدست و پایی با هزار ابرام می پیچد

گلوی تر نسازد باده جویا دور از آن محفل
می ام گرداب سان بی لعل او در کام می پیچد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.