۱۷۵ بار خوانده شده
زاضطراب چو موج سراب آب نخورد
دلی که در غم زلف تو پیچ و تاب نخورد
شبی که مغز جگر را به روی کار نداشت
ز خونفشانی مژگان تر دل آب نخورد
دل است قابل فیضان درد از اعضاء
بلی شکست بجز فرد انتخاب نخورد
چرا چو غنچه شمیم گل آید از دهنش
به جای باده اگر شوخ من گلاب نخورد
علو همت شمشیر یار را نازم
کمر به خون دلم تا نبست آب نخورد
اسیر ساده دلیهای زاهدم جویا
غم زمانه بخورد و شراب ناب نخورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
دلی که در غم زلف تو پیچ و تاب نخورد
شبی که مغز جگر را به روی کار نداشت
ز خونفشانی مژگان تر دل آب نخورد
دل است قابل فیضان درد از اعضاء
بلی شکست بجز فرد انتخاب نخورد
چرا چو غنچه شمیم گل آید از دهنش
به جای باده اگر شوخ من گلاب نخورد
علو همت شمشیر یار را نازم
کمر به خون دلم تا نبست آب نخورد
اسیر ساده دلیهای زاهدم جویا
غم زمانه بخورد و شراب ناب نخورد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.