۲۱۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۰۵

زمین ز بار غم ما همین نه در ماند
اگر به کوه برآییم از کمر ماند

ز سیر خمکدهٔ عشق سرخوش آمده ایم
کدام باده به خونابهٔ جگر ماند؟

فغان روزم از آن دردناک تر ز شب است
که آفتاب به روی تو بیشتر ماند

ز رخم طعنه دلم پای تا به سر ریش است
زبان خصم چو افعی به نیشتر ماند

خبر دهم به تو از حال خویش در شب وصل
گرم ز دیدنت از حال خود خبر ماند

ز شرح سوز درون دردنامه ام جویا
به لختهای دل و پارهٔ جگر ماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.