۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵۹

خامه ام گاهی به او گر نامه ای انشا کند
چون زبان کودکان در سالهایش واکند

چون سحر نور سعادت از جبینش لامع است
هر که شب را روز در اندیشهٔ فردا کند

مژده یاران کز وفور ناز امشب دور نیست
چشمش استغنا اگر در کار استغنا کند

می درد از تیره روزی پردهٔ ناموس عشق
شعله در شب خویشتن را بیشتر رسوا کند

پیش من نام خدا رعناتر از شاخ گلی است
دست خونریزی چون بهر کشتنم بالا کند

آنچنان کز شعله چشم شمع محفل می پرد
مضطرب دلهای ما را عشق بی پروا کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.