۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۶۰

دلها بسی بر آتش حسنش سپند شد
تا ایمن آن جمال ز رنج گزند شد

دست هوس ز گیسوی مشکین او مدار
بر بام آفتاب توان زین کمند شد

از بسکه خورده خون دلم را بجای شیر
آهوی چشم او به همین بره بند شد

دامن زند تپیدن دل بسکه در برم
بر سر چو شمع شعلهٔ داغم بلند شد

از ماه و آفتاب ندانم ولیک شمع
بگشود تا نظر برخت پای بند شد

همچون پر مگس که بچسبد بر انگبین
دامان دل به خاک ره یاربند شد

جویا به غیر لعل دربار یار نیست
یاقوتیی که درد مرا سودمند شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.