۲۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱۵

چو آفتاب جمال تو آشکاره شود
چراغ لعل به فانوس سنگ خاره شود

نشان آبله افزود حسن روی ترا
یکی هزار شود ماه چون ستاره شود

عنان حزم مبادا زکف دهد که دلت
میانه رو چو بود بحر بیکناره شود

زغنچهٔ گل صد برگ می رباید گوی
به دست جور تو جیبی که پاره پاره شود

ز روی گرم تو آتش پرست گردد شیخ
زچشم مست تو زاهد شرابخواه شود

بیا که خوردهٔ جان در تن فسرده مرا
ز دیدن تو به صد شوخی شراره شود

خدنگ آن مژه جویا ز خاره می گذرد
مباد مستی چشم چنین گدازه شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.