۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۴۱

فصل نوبهاران است ابر در خروش آمد
نغمه سنج شد بلبل، خون گل به جوش آمد

صبح روز باران است مفت می گساران است
باده بی محابا زن ار پرده پوش آمد

هیچکس نمی ماند بی نصیب از قسمت
صاف روزی گل شد لاله دردنوش آمد

بهر وصف رخسارش پیش حسن گفتارش
جمله تن زبان غنچه گل تمام گوش آمد

در دلش ز بس شوخی صد زبان نهان دارد
گر ز شرم در ظاهر غنچه سان خموش آمد

موسم بهاران است دور دور مستان است
محتسب غزلخوان است شیخ باده نوش آمد

نقد جان به کف جویا می روم سوی گلشن
مژده نوجوانان را باغ گل فروش آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.