۱۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۶۹

دل عاشق ز منع اشک خونین غرق خون می گردد
کز افشاندن غبار دامن صحرا فزون گردد

سرت گردم بیا بر مردم چشمم ترحم کن
چو داغ لاله تا کی بی تو در گرداب خون گردد

چنین کز بخت برگردیده روگردانم از مقصد
عجب نبود درین ره راهزن گر رهنمون گردد

گرفته کار عشق و عشقبازی در حرم اوجی
که گل بر گوشهٔ دستار من داغ جنون گردد

به آب و دانهٔ اشک و هوای آه در سرها
خیال او چو فیض تربیت یابد جنون گردد

تعجب نیست گر از فیض فاضل خان سخن سنجم
به بزمش هر که جویا راه یابد ذوفنون گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.