هوش مصنوعی:
این متن داستانی است درباره فردی که به دلیل بدهی به یک فرد سفله، دچار ناراحتی و پریشانی شده است. او از سخنان ناراحتکننده این فرد رنج میبرد و در نهایت با کمک پیر فرخنهاد، مشکلش حل میشود. در پایان، پیامی اخلاقی درباره رفتار با دیگران و اهمیت عقل و تدبیر ارائه میشود.
رده سنی:
15+
این متن دارای مفاهیم اخلاقی و حکمتآمیز است که برای درک کامل آن، نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی وجود دارد. همچنین، استفاده از زبان و اصطلاحات قدیمی ممکن است برای مخاطبان جوانتر چالشبرانگیز باشد.
حکایت عابد با شوخ دیده
زبان دانی آمد به صاحبدلی
که محکم فروماندهام در گلی
یکی سفله را ده درم بر من است
که دانگی از او بر دلم ده من است
همه شب پریشان از او حال من
همه روز چون سایه دنبال من
بکرد از سخنهای خاطر پریش
درون دلم چون در خانه ریش
خدایش مگر تا ز مادر بزاد
جز این ده درم چیز دیگر نداد
ندانسته از دفتر دین الف
نخوانده به جز باب لاینصرف
خور از کوه یک روز سر بر نزد
که این قلتبان حلقه بر در نزد
در اندیشهام تا کدامم کریم
از آن سنگدل دست گیرد به سیم
شنید این سخن پیر فرخ نهاد
درستی دو، در آستینش نهاد
زر افتاد در دست افسانه گوی
برون رفت ازان جا چو زر تازه روی
یکی گفت: شیخ این ندانی که کیست؟
بر او گر بمیرد نباید گریست
گدایی که بر شیر نر زین نهد
ابو زید را اسب و فرزین نهد
بر آشفت عابد که خاموش باش
تو مرد زبان نیستی، گوش باش
اگر راست بود آنچه پنداشتم
ز خلق آبرویش نگه داشتم
وگر شوخ چشمی و سالوس کرد
الا تا نپنداری افسوس کرد
که خود را نگه داشتم آبروی
ز دست چنان گر بزی یافه گوی
بد و نیک را بذل کن سیم و زر
که این کسب خیرست و آن دفع شر
خنک آن که در صحبت عاقلان
بیاموزد اخلاق صاحبدلان
گرت عقل و رای است و تدبیر و هوش
به عزت کنی پند سعدی به گوش
که اغلب در این شیوه دارد مقال
نه در چشم و زلف و بناگوش و خال
که محکم فروماندهام در گلی
یکی سفله را ده درم بر من است
که دانگی از او بر دلم ده من است
همه شب پریشان از او حال من
همه روز چون سایه دنبال من
بکرد از سخنهای خاطر پریش
درون دلم چون در خانه ریش
خدایش مگر تا ز مادر بزاد
جز این ده درم چیز دیگر نداد
ندانسته از دفتر دین الف
نخوانده به جز باب لاینصرف
خور از کوه یک روز سر بر نزد
که این قلتبان حلقه بر در نزد
در اندیشهام تا کدامم کریم
از آن سنگدل دست گیرد به سیم
شنید این سخن پیر فرخ نهاد
درستی دو، در آستینش نهاد
زر افتاد در دست افسانه گوی
برون رفت ازان جا چو زر تازه روی
یکی گفت: شیخ این ندانی که کیست؟
بر او گر بمیرد نباید گریست
گدایی که بر شیر نر زین نهد
ابو زید را اسب و فرزین نهد
بر آشفت عابد که خاموش باش
تو مرد زبان نیستی، گوش باش
اگر راست بود آنچه پنداشتم
ز خلق آبرویش نگه داشتم
وگر شوخ چشمی و سالوس کرد
الا تا نپنداری افسوس کرد
که خود را نگه داشتم آبروی
ز دست چنان گر بزی یافه گوی
بد و نیک را بذل کن سیم و زر
که این کسب خیرست و آن دفع شر
خنک آن که در صحبت عاقلان
بیاموزد اخلاق صاحبدلان
گرت عقل و رای است و تدبیر و هوش
به عزت کنی پند سعدی به گوش
که اغلب در این شیوه دارد مقال
نه در چشم و زلف و بناگوش و خال
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:گفتار اندر احسان با نیک و بد
گوهر بعدی:حکایت ممسک و فرزند ناخلف
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.